Sunday, August 26, 2012

اهم

در ابتدا دلم میگیره از کسایی که هیچ چیزی براشون اهمیتی نداره، اما این دل گیری سریعا جاش رو میده به عصبانیت و ناراحتی و خشم. متاسفانه باید بگم حالم از آدم هایی که هیچ چی توو دنیا براشون مهم نیست بهم میخوره!!!
آخه آدم چطور میتونه ببینه و اهمیتی نده، بشنوه و نشنوه، بفهمه و نفهمه؟ یا شاید این تفاوت نامفهوم برای من از اونجایی میاد که خودم اینطور آدمی نیستم. نمیتونم بی اهمیت باشم، نمیتونم نشنوم، وای... از این یکی بیشتر از هرنوع بی اعتنایی بدم میاد، من ارتباط کلامی رو خیلی خاص میخوام، از اون دسته آدمهایی ام که باید مطمئن باشم که مخاطب داره بهم گوش میده و حتی المقدور توو چشام نگاه کنه تا راحت باهاش حرف بزنم. اونوقت یکی برمیگرده و میگه: چی؟
فکر میکنم با نوشتن های بالا کمی از مسئله دور شدم، مسئله اینه که من از آدمهایی که احساس میکنم من و افراد دور و برشون براشون اهمیتی ندارن خوشم نمیاد. دقیقا همین آدمها هم هستن و که هروقت بهت احتیاج داشته باشن سراغت رو میگیرن.
نمیدونم چرا نمیتونم خوب حرفمو بزنم، شاید بخاطر اینه که خیلی وقته ننوشتم اما میدونم توو دلم چیه، وای از روزی که خودم هم اینطور باشم...
من برام مهمه که از دوستی که براش ارزش قائلم هر از چند وقتی خبری بگیرم، برام مهمه وقتی توو جمع داریم حرف میزنیم به صحبتهای ظاهرا بی ارتباط دوستم گوش بدم، برام مهمه که علائق دوستمو بشناسم. تاریخ تولدشون رو بدونم و هزار تا چیز دیگه.
نمیدونم دیگه، خوب نیستم که خوب بنویسم...

* آهنگ پس زمینه: آواز همایون شجریان

No comments:

Post a Comment