Monday, December 3, 2012

شمس الضحی

اين کيست اين اين کيست اين، اين يوسف ثانيست اين
خضر است و الياس اين مگر، يا آب حيوانيست اين
اين باغ روحانيست اين، يا بزم يزدانيست اين
سرمه سپاهانيست اين، يا نور سبحانيست اين
اين جان جان افزاست اين، يا جنت الماواست اين
ساقي خوب ماست اين، يا باده جانيست اين
تنگ شکر را ماند اين، سوداي سر را ماند اين
اين سيم و زر را ماند اين، شادي و آسانيست اين
رَستم من از خوف و رجاء، عشق از کجا خوف از کجا
اي خاک بر شرم و حيا، هنگام پيشانيست اين
اي مطرب داوود دم، آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زير و بم، هنگام سرخوانيست اين
مست و پريشان توام، موقوف فرمان توام
اسحاق و قربان توام، کين عيد قربانيست اين
گل هاي سرخ و زرد بين، آشوب بردابرد بين
در قعر دريا گرد بين، موسي عمرانيست اين
هر جسم را جان مي کند، جان را خدادان مي کند
داد سليمان مي کند يا حکم ديوانيست اين
گويي شوي بي دست و پا، چوگان او پايت شود
در پيش سلطان مي دوي، کين سير ربانيست اين
در پيش سلطان مي دوي، کاين سر ربانيست اين
هر جا يکي گويي بود بر ضرب چوگان مي دود
چون گويي شو بي دست و پا هنگام وحدانيست اين
خورشيد رخشان مي رسد مست و خرامان مي رسد
با گو و چوگان مي رسد سلطان ميدانيست اين
آن آب باز آمد بجو، بر سنگ زن اکنون سبو
سجده کن و چيزي مگو، کاين بزم سلطانيست اين
بسم الله اي روح البقا، بسم الله اي شيرين لقا
بسم الله اي شمس الضحي، بسم الله اي عين اليقين

مولانا جلال الدین محمد بلخی

No comments:

Post a Comment