Tuesday, March 26, 2013

بهار، عید و کتاب و من

دارم روزهای عید رو می‏گذرانم. روزهای صبح ابری و بعداز ظهر آفتابی اول بهار که خواب، معنای خوش زندگی در کنج دلچسب اتاقه! امسال دقیقا هیچ برنامه ای برای گشت و گذار نچیدم و الآنم که در میانه تعطیلاتیم می‏دونم که تا آخر این روزهای دلچسب همچنان مهمان دلِ گرم تختخوابم هستم. البته همراه عزیزی چون کتاب دارم و بصورت مسلسل وار دارم کتاب می‏خونم. چون در تعطیلات هستم و وقت زیاد دارم تصمیم گرفتم از نویسنده های مختلف کتاب انتخاب کنم و بخونمشون. از آقای دولت آبادی گرفته تا صادق خان هدایت و بزرگ علوی تا هاروکی موراکامی و خانم خجسته کیا! خوب دارم پیش میرم و از این وضعیت راضی هم هستم. البته بدم نمیومد با یکی دوتا دوست جونی میرفتیم کوه و کمری و منم چندتا عکس می‏گرفتم و یک مقدار انرژی آزاد می‏کردم اما تاحال که نشد. اما خوبی کتاب خوندن اینه که آدمو میکَنه! می‏بره یه جای دور و این نیستی رو تجربه میکنی، وقتی میری توو کتاب دیگه اینجا نیستی و در کوچه  و خیابون هایی که نویسنده برات آماده کرده قدم میزنی خودش مثل گردش ایام عیده. همش چیزای جدید می‏بینی و اتفاقای نو برات میافته. اتفاقا خیلی هم خوبه که یه نویسنده میشینه دو صفحه فقط از یک نگاه _که مثلا میتونه یه خونه، یه رودخونه یا یه زن باشه_ صحبت کنه و اونو توو ذهن خواننده شکل بده. اینطوری تو درگیر موضوع میشی، درش حل میشی و اونوقت عنصری از کتاب خواهی شد. که درواقع هم همینطوره، خواننده از عناصر تشکیل دهنده هر کتابه، به نظر من.
اصلا من باید از همون روز اول از تختم بیرون نمیومدم، وگرنه این سرماخوردگی کوفتی هم دامنمو نمی‏گرفت. توو تختت که مچاله شی و بری توو کتاب، دیگه مجبور نیستی با هرکی که از در اومد توو ماچ و بوسه آب دار بدی و اینجور اول سرسال سرما بخوری و افقی شی. والله!
اما با همه این اوصاف خدارو شکر که راضی هستیم و چشم هایمان روشنایی را می پاید، باشد که اینچنین بماند.

No comments:

Post a Comment