Friday, April 20, 2012

صدای عکس های من

یکی از کارهای معمولم اینه که میشینم و به پوشه های عکس هام نگاه میکنم، هرچند تکراری و پشت سر هم. این بار متوجه چیز جدیدی شدم. چیزی که تا حالا در عکسها ندیده بودم و بهش فکر نکرده بودمو همین ندیدن این مورد هم برام جالب بود.
وقتی به عکسهای دسته جمعی یا بقیه عکسهامون نگاه میکنم، وقتی خنده ها و حالات چهره ها رو میبینم، وقتی اون کنار هم جمع شدن هارو میبینم، با اوضاع کنونی، که هر کس جاییه، که از حرفهای بعد از عکسها تعبیرات خاصی شده، حرفهایی که قرار بود نشنیده بمونن اما مورد استعمال بیش از پیش قرار گرفتن. سوء تفاهمات و در نتیجه فاصله هایی که برخلاف مضمون عکسهاست پیش اومده، سکوت و تعجب و خالی بودن خاصی رو حس میکنم. کجا رفتن اون آدمهای تووی عکسها؟
آیا همین آدما همین الآن حاضرن اینجوری چسبیده بهم و خنده کنان کنار هم وایسن و عکس بندازن؟ موضوع همینه، چرا نه؟ این چرایی از کجاست؟
آدمایی که ما بودیم و آدمایی که ما هستیم، زمان چه کارها که نمیکنه!
اونقدر خنده ها صادقانه و صمیمیه که هر غریبه ای هم کیفیتشو میفهمه، اما حالا؟
واقعا آدما چرا اینطورن؟ چرا وقتی دارن چرت و پرت میگن نمیرن عکساشونو ببینن؟ چرا ذهنشون یاری یادآوری اون خنده ها رو نمیکنه؟ عجیبه برام...
البته نباس عجیب باشه، من در بطن این عکس ها بوده ام، این خنده ها رو حس کردم، حالام میبینم که دیگه بهم لبخند نمیزنیم، حرف نمیزنیم، صدا نمیکنیم.
کاش آدما آلبوماشونو همراشون هرجا میبردن.

* آهنگ پس زمینه: آلبوم سماع مستانه، تنبور علی اکبر مرادی

No comments:

Post a Comment