Monday, September 17, 2012

غم، خدای من

غمگینم نه چون پیرزنی تنها،
غمگینم نه چون مردی با سیگار یا زیر باران،
غمگینم نه چون مادری در فکر نان،
غمگینم نه چون مردمانی اسیر فقر،
غمگینم نه چون فرهاد،
غمگینم نه چون زندانی در قفس،
غم من دلیلی جز من ندارد،
من از خود یا که چون خود یا که با خود یا که در خود این چنینم،
مرا با غمم بگذار،
مرا در حسرت شادی ات لحظه ها بگذار،
مرا با این سیاهی های اطرافم تنها بگذار،
اینک زندگی چون مرده ای سرد دست در دستانم دارد،
روح گرمی ازمن،
درفرار است...

No comments:

Post a Comment