Thursday, February 28, 2013

یاران را چه شد؟


میخوام درباره دوستام بنویسم. اینجا وبلاگ شخصی منه، نویسندش منم و متعلق به منه و خواننده؟ خواننده هاش هم زیاد نیستن، فکر میکنم بصورت مداوم و پیگیر دو نفر و بصورت گذری 3-4 نفری کلا باشن.
(البته تمامی اعداد فوق رو باید از عدد 1 که نشانگر حضور گرم خودم در همه جا هست کم کرد!)
پس با این دامنه کوچیک، این شعاع کم و این حضور اندک میتونم بیشتر از اینها پرخاشگرانه، رُک و راحت حرف بزنم!
(دلیل حضور کلمه پرخاشگرانه فقط این بود که احساس کردم جمله رو خوش طعم تر میکنه، فقط همین!)
اتفاقا تعداد دوستای عزیزم هم اونقدرها نیستند، یعنی کسایی که من دوست دارم یا مجبورم یا _خب پس چی_ باید دوست صداشون کنم هم مثل شما خواننده عزیز خیلی خیلی کم و اندک شمارند. در اینکه بر کمیت حضور دوستان تاثیر بسزایی داشتم هیچ تردیدی نیست و این خالی کردن رو در طی این دو سه سال اخیر زیاد هم بد نمیبینم. اولا فکر میکردم فردا و فرداها خیلی ضرر میکنم، اینکه وقتی 43ساله شدم بشینم و عکسهامو ببینم و تووش از این سنین هیچ چیز نداشته باشم. یا مثلا در 37سالگی هیچکس نباشه که پنجشنبه عصری رو باهم بگذرونیم و بریم یه کافه ای جایی بشینیم و از این روزها حرف بزنیم. قدیمتر ها نگران مواردی از این قبیل بودم، اما الآن ها دیگه نه، نه اونچنان. الآن به خودم میگم عیبی نداره، حالا فرصت هست...
اما دوستان عزیزم، همین انگشتان مبارک رو عرض میکنم. دقیقا من همیشه فکر می کردم انگشتن چون از طرفی تعدادشون اونقدر بود و از طرفی  جدا ناشدنی! آها، جدانشدنی اون صفتیه که واقعا جای تامل داره. اینکه توو ناراحتی ها و بدبختی هات کنارت باشن، اینکه هروقت کاری داشتن نیان درتو بزنن، اینکه هرچی غم دنیاست رو نذارن روو دوش تو و برن، اینکه دوست باشن، اینکه باشن، اینکه حداقل انگشت باشن...
اینکه در ابتدای کار، یعنی از سنین جوانی دوستایی از جنس محالف داشته باشی تا حدی کارآمد هست اما فکر نمیکنم زیاد آنچنان هم مفید باشه، فقط عادیه، مثل بقیه انواعش. اما میتونه عوارضی داشته باشه. وقتی تا 18-19سالگی در محیط خفه و استریل شده ای مثل جامعه ما زندگی کنی و یهو با دوستی از نوع "دیگری" آشنا بشی شاید دوچار دوگانگی شخصیت از نوع بد بشی. دقیقا منظورم اینه که من با یکی از دوستام که از جنس مخالفه اونطور نیستم که با دوست هم جنس خودمم. در نگاه اول این معمولی نشون میده، یا شاید الآن که بهش نگاه میکنم میگم حالا که دیگه راحتیم اما من زیاد نمیپسندم. چون از خود واقعی فاصله میگیرم، شاید رودربایستی شاید علاقه بیش از حد و شاید های دیگه. اما درکل متاسفم که همچین مسئله گذرایی میتونه انقدر بزرگ و در عین حال مبهم بشه. هیچوقت نخواستم نگاه تفکیک جنسیتی داشته باشم، حتی متعصبانه باهاش برخورد میکردم اما حالا میبینم به مواردی که سالها ایراد میگرفتم دارم نزدیک میشم. اینکه روابط مشخص باشه، همه چی معین و روشن باشه و اگر در غیراینصورته پس نباشه! البته اگه قدرتشو داریم میتونیم از اولین سالها بچه هامون رو طوری تربیت کنیم، در جامعه ای رها کنیم که بستر پاک و سالمی از نظر نگاه جنسی (یعنی زن و مرد) داشته باشه تا وقتی بچه شد آدم بالغ اینقدر درگیر موارد ریز ابتدایی نشه که دیگه کار از کار گذشته و مجهول و سرخورده بشه.
فکر میکنم حرفهام از حالت شخصی خیلی فاصله گرفتن، بیشتر دلم میخواست که چقدر از روابط دوستیم ناراحتم و به معنی واقعی کلمه نا-راحتم. اینطور فکر میکردم که در راه دوستی باید همه چیزم رو فدا کنم. روو بازی کنم و همه چیزم رو در خالصانه جلو بیارم، حالا که میبینم جوابی به اون شکلی که حداقل مطرح کردم نگرفتم، کمی سرخورده ام. غمگین هم هستم، به این هم فکر میکنم که حالا باید چیکار کنم؟ باید مثل اونهایی باشم که باهام مثل خودم نبودن؟ فکر میکردم خوبم، حالا باید دیگه خوب نباشم؟ اگه اینطوره که خیلی سخته، اصلا عوض شدن خیل سخته. امیدوارم تمام راه رو من اشتباه اومده باشم، تا اینکه بخوام سرمو بندازم پایینو پشیمون باشم. اونطوری حداقل بخودم میگم عیبی نداره، راهو اشتباه اومدی، دوباره تلاش کن. اما اینجوری باید راهمو برگردم و تمام مسیری رو که فکر میکردم خوبه، ازش خاطره دارم برگردمو حسرت بخورم که هــــی، چه غلطی کردم...
از دوستان عزیز عذرخواهی میکنم، گویا منتظر بودید من از شما بنویسم اما همش از خودم در مقابل شما گفتم، هرچقدر هم که فکر میکنم میبینم خیلی سخته حرفی رو توو این فضای نامتنهایی بنویسم و رها کنم و برم. باید حرف رو کرد توو دستکش بوکس و کوبید توو صورت مخاطب اگه میخوای غر بزنی! والا...

* آهنگ پس زمینه: آهنگهای دهه نود میلادی سیاوش قمیشی

No comments:

Post a Comment